اما ادبیات چیست که به طریق اولی جامعه شناسی ادبیات چه باشد؟ ما زبان را در زندگی روزمره مصرف می کنیم. زبان حتی در متون علمی و اکادمیک چیزی برای مصرف شدن است. ادبیات است که زبان را بازسازی می کند. بلاتشبیه می توان ادبیات را به مثابه ریه و قلبی تصور کرد که خون را تصفیه می کند و دوباره در ارگانیسم بدن به جریان می اندازد. ادبیات عرصه توجه به خود زبان است. معضله ای که با این تعریف طرح می شود این است که آیا می توان جایی فراتر از زبان جست و از آن به زبان نگریست؟ جامعه شناسی که خود با زبان به نحوی دست دوم مواجه می شود چگونه می تواند ادبیات را ابژه تحلیل خویش کند؟ این مسأله در جامعه شناسی دین نیز رخ می نمایاند. آیا دین را می توان از بیرون نگریست؟ زبان فرادست فلسفه و جامعه شناسی است. بر کدامین برج عاج می توان نشست و بر زبان و رخدادهای زبان نگریست؟
با این حال کم نیستند متونی که ادبیات را دستمایه نظریه پردازی خویش کرده اند. عمده نظریه پردازی هایی که در باب زبان صورت می گیرد را نظریه های ادبی شامل می شوند که بزرگترین نظریه پردازان آن فرمالیست های عمدتاً روسی هستند. از منظر نظریه پردازان ادبی، نظریه ادبی نه دلمشغول ادبیات بلکه به دنبال بررسی ادبیت است. سوال مرکزی در نظریه ادبی این است که اتفاق ادبی چگونه شکل می گیرد و چه چیز یک متن را ادبی می کند؟ پر طنین نظری که تا به حال ابراز شده تئوری آشنایی زدایی فرمالیسم است که ادبیات را تمهیداتی می داند که قواعد نظم و نسج گرفته زبانی را بر هم می زند و با شگرد و شعبده و با رفتن از فرمی به فرم دیگر اتفاق ادبی را رقم می زند. با این حساب تا زمانی که مولف کاری با زبان نکند ادبیات اتفاق نیفتاده است.
به نظر می رسد جامعه شناسی ادبیات نیز تنها از دهلیز نظریه ادبی است که می تواند چتر تحلیل خود را بر ادبیات بگستراند. جامعه شناسان ادبی با استفاده از نظریه ادبی از تطبیق آن با دستگاه های معرفتی مورد علاقه خویش بهره می جویند تا بتوانند برای تئوری ادبیات رهیافت هایی اجتماعی بیابند. به عنوان مثال فرمالیسم با تعریف پویایی که از ادبیات ارائه می دهد جامعه شناسانی که روی تغییرات اجتماعی مطالعه می کنند را بر می انگیزاند تا برای بررسی تغییرات به سراغ تغییر و تحولاتی بروند که در زبان رخ می دهد. از نظر آنان امکان ندارد که اتفاقی عمیق در جامعه رخ دهد ولی آثاری از آن در ادبیات مشاهده نشود. به عنوان مثال اتفاقی که با نیما در شعر فارسی می افتد چه از حیث فرم و چه از حیث مضمون واجد دلالت های اجتماعی است. با نیما وزن و قافیه کم کم اتوریته خویش را از دست می دهد و زبان رهاتر می شود. این رهایی در فرم در محتوا نیز اثر می کند و کلماتی که تا به حال کمتر جرأت حضور در متن ادبی را داشتند به آن داخل می شوند.
میان مضمون و صورت رابطه ای جود دارد. هر مضمونی را به هر فرمی نمی توان بیان کرد. پیدایی فرم رمان متضمن تجربه زیستن در دنیای مدرن است. به گفته ایان وات، رمان مجالی برای آدم های معمولی و زمینی است که بخش حداقل وجودشان را وجدان جمعی شکل می دهد و بخش بزرگی برای تجربیات شخصی و تنهایی خویش دارند. با این حساب می توان بررسی کرد که به عنوان مثال نیما، کدام مضامین را در قالب نو می ریزد و کدام مضامین را همچنان در قالب غزل طرح می کند.
حافظا! این چه کید و دروغی است
کز زبان می و جام و ساقی ست؟
نالی ار تا ابد باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باق ست
من بر آن عاشقم که رونده است
من و تو که هستیم؟
وز کدامین خم کهنه مستیم؟
ای بسا قیدها که شکستیم
اینسان فصل جدیدی در ادبیات ما رقم میخورد. فصلی که شعر را محل ظاهر شدن اجتماع میکند. شعر پیش از آن “زمانه” را انعکاس میداد. اینکه بعضی اشعار قدما را میخوانند و در آن به دنبال دلالتهای اجتماعی میگردند به این خاطر است که در دوره ما شعر اجتماعیست و تصور و انتظار ماهم اجتماعی شده، بنابراین باهمین انتظارات اجتماعی به سراغ شعر و حتی شعر قدیم میرویم. نگرش اجتماعی ابزارها یا به زبان دقیقتر مفاهیم خاص خود را دست و پا کرده. مثلا امروز با مفهومی تحت عنوان ژانر مواجه هستیم که مربوط به زمانیست که هنر اجتماعی و تا حدی اقتصادی شده است.
ژانر، پدیده ای اجتماعی است. ژانر، فرم و قالبی است که دیکته می کند نویسنده چگونه بنویسد چرا که ژانر واقعیتی است که روبروی او ایستاده است. بر خلاف ژانر، سبک در اختیار نویسنده است. به عبارت دیگر سبک حاصل سرمایه های شخصی نویسنده است و حاصل تجربیات او و البته بستر این سرمایه ها و تجربیات را جامعه برای مولف می گشاید و مولف می تواند با حضور فعالانه در این بستر سبک خاص خود را تولید کند.
از این لحاظ جامعه متقدم بر ادبیات است اما جامعه شناسی باید متواضعانه بپذیرد که همواره نسبت به ادبیات متأخر است. نسبت میان جامعه، جامعه شناسی و ادبیات را می توان این گونه توصیف کرد که اتفاقی در لایه های پنهان اجتماعی رخ می دهد و سپس ادبیات با شاخک های تیزش آن را بازتاب می دهد. ادبیات بازتاب دهنده جامعه است تنها پس از آن است که امکان و افق هایی برای جامعه شناسی گشوده می شود و حال نوبت جامعه شناسی است که ادبیات را به کار گیرد. گویی ادبیات با واسازی مدام چونان غلطکی زمین را برای حرکت جامعه شناسی هموار می کند. ادبیات افق می گشاید و می میرد و جنازه اش ابژه ای می شود برای جامعه شناسی. جامعه شناسی همواره دیرتر می رسد و در حالی که به تشریح جنازه مرده ادبیات مشغول است به دور از چشم او در جایی دیگر ادبیاتی دیگر در حال تولد است.
با تعریفی که از ادبیات شد می توان ادعا کرد حتی اتفاق ادبی است که افق ها را برای درک بهتر شرایط اجتماعی می گشاید. ادبیات قبل از وقوع زلزله خبر می دهد و به تعبیر رساتر خواب هایی است که تعبیر آن بعدها رقم می خورد. ادبیات، خواب هایی است که جامعه می بیند.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]